پارت ۳۲ دشت باز
نور : فقط یه راه وجود داره تا زنده بشه
ات : اون چیه
نور : خودت رو توی دریای مردگان بندازی و جون خودت رو بدی
ات تعجب کرد و چند دقیقه سرش رو پایین برد و با استرس نگاهش رو به نور داد
ات : باشه ( جدی )
نور : اونجا رو میبینی فرشته مرگ اونجاس برو پیشش
ات : باشه ولی اسمت چیه
نور : فکر کردم فهمیدی همون کسی که عبادتش میکنی
ات لبخندی غمگین زد و زیر لب گفت : مگه خدا نیستی چرا اینکارو باهام میکنی
و قطره ای اشک ریختن
و به سمت دروازه ای رفت که یه فرشته ای وایساده بود ولی اون فرشته سیاه بود
فرشته مرگ : باز هم کشته دادیم
ات : نه من اومدم که یونگی رو نجات بدم
فرشته : یونگی ؟ اهان فرشته عشق رو میگی ولی مطمئنی ازکارت ؟
ات: اره
فرشته با حالت غمگینی به لبه سخره اشاره کرد
فرشته مرگ: باید خودتو اونجا پرت کنی
ات با تردید راه افتاد و فرشته سمتش اومد و لباس سفیدی رو به ات داد کمک کرد ات لباس رو بپوشه وقتی داشت زیپ لباس ات رو میبست دستی رو کمر ات کشید
ات : چیکار میکنی
فرشته مرگ : بعدا خودت میفهمی
و موهای ات رو دستی کشید و بدون هیچ حرفی ات رو پرت کرد
ات وقتی پرت شد تو آب دور برش هیچی نبود و هی پایین پایین تر میرفت
ات وقتی به کف رسید حس کرد میتونه نفس بکشه موهاش رو نگاه کرد طلایی تر از قبل شده بود
و درد پشت کمرش بیشتر شد از درد جیغی کشید
ات افتاد زمین و از درد تو خودش جمع شد
ات : خداااا کمک اییی. کمک
ات جیغ وحشتناکی کشید و یهو بیهوش شد
ات : اون چیه
نور : خودت رو توی دریای مردگان بندازی و جون خودت رو بدی
ات تعجب کرد و چند دقیقه سرش رو پایین برد و با استرس نگاهش رو به نور داد
ات : باشه ( جدی )
نور : اونجا رو میبینی فرشته مرگ اونجاس برو پیشش
ات : باشه ولی اسمت چیه
نور : فکر کردم فهمیدی همون کسی که عبادتش میکنی
ات لبخندی غمگین زد و زیر لب گفت : مگه خدا نیستی چرا اینکارو باهام میکنی
و قطره ای اشک ریختن
و به سمت دروازه ای رفت که یه فرشته ای وایساده بود ولی اون فرشته سیاه بود
فرشته مرگ : باز هم کشته دادیم
ات : نه من اومدم که یونگی رو نجات بدم
فرشته : یونگی ؟ اهان فرشته عشق رو میگی ولی مطمئنی ازکارت ؟
ات: اره
فرشته با حالت غمگینی به لبه سخره اشاره کرد
فرشته مرگ: باید خودتو اونجا پرت کنی
ات با تردید راه افتاد و فرشته سمتش اومد و لباس سفیدی رو به ات داد کمک کرد ات لباس رو بپوشه وقتی داشت زیپ لباس ات رو میبست دستی رو کمر ات کشید
ات : چیکار میکنی
فرشته مرگ : بعدا خودت میفهمی
و موهای ات رو دستی کشید و بدون هیچ حرفی ات رو پرت کرد
ات وقتی پرت شد تو آب دور برش هیچی نبود و هی پایین پایین تر میرفت
ات وقتی به کف رسید حس کرد میتونه نفس بکشه موهاش رو نگاه کرد طلایی تر از قبل شده بود
و درد پشت کمرش بیشتر شد از درد جیغی کشید
ات افتاد زمین و از درد تو خودش جمع شد
ات : خداااا کمک اییی. کمک
ات جیغ وحشتناکی کشید و یهو بیهوش شد
- ۴.۰k
- ۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط